دختربهار

                                              

 

 

سلام دوستان عزیزخوبین؟اگه خوبین؟خب خداشکر؟اگه نه؟ازخدامیخوام حالتون زودخوب شه

 

 

بالاخره دارم به  پایان خونه تکونی میرسم تقریبا تموم شده وای اتاق خودم شده بهشت عین حسن کچل یه دورتوخونه میزنم بازم میام تواتاقم یک ربع میشینم نگاه درودیوارش میکنم عروسکام انداختم تولباسشویی فرشته تحویل گرفته حالا اومدم خونه تکونی خودموکنم

اول ازهم تواین یک سال یادگرفتم معرفت بیش از حد خرج نکنم که یه ضرب المثل میگه محبت بیش ازحد برای کسی خیال بدمیکنه واقعا این برای من صدق میکنه وقت دانشگاه رفتن خیلی هاروشناختم چطوری نارو زدن بهم

دوم اینکه هیچکس خواهروبرادرام نمیشن که بخاطرهمون کسایی که بهم ناروزدن با خواهرجانم که عزیزترازجانم هست به قول سوگل(خواهرزاده بنده)نینب(زینب)دعواکنم اونم به بدترین حا لت ممکن و کسایی که حالا فهمیدم چقدردرحق شون خوبی کردم به فجیع ترین  صورت بهم ..... وبااینده وسرنوشت من بازی کردن خواهرعزیزم همین جاازت معذرت میخوام وعاشقتم وتویی نفس جانم همه کسم عمرم فدات شم امیدوارم منوببخشی

سوم:همون کسایی که.....بخشیدم وروپل صراط میزارم ردشین برین خوش باشین وامیدارم منم اگه یه کوچولودرحق کسی بدی کردم منم بخشیده شم

چهارم:صبوربودن وعجله هرگزروازپدرومادرعزیزم یادگرفتم وفهمیدم مامی میگه :( درهرنامیدی بس امیدیست) وماچی:(ازاین ستون تااون ستون فرجیست) این ضرب المثل کاربردش براداداشای گلمه ودوباره ازهمین جا میگم پدرومادرعزیزم عاشقتونم واگه من بدی کردم ولمه صدام یه خورده زیادشده وقت صحبت کردن باهاتون بچگی کردم ببخشید وبابت تموم مهربونی هاتون که قابل گفتن نیست به دلیل فراوانی سپاسگزارم

پنجم:خدایا به من بینشی ده که درباره ی هرکسی زودقضاوت نکنم وازتموم نعمت های که بهم دادی شکرگزار باشم

واین بوداتفاق ها ی پررنگ زندگی من

عهدنامه ی میخوام توسال جدیدبنوبسم وامیدوارم عین بقیه عهدنامه هام نباشه وبتونم بهش عمل کنم تحت هرشرایطی

1:نمازم اول وقت بخونم مخصوصانمازصبح

2:خانواده ام پدرم ومادرم وزینب وشوهرخواهرم(حسام)ومهدی و مجتبی وزن داداشم(حبیبه جونم) وهمه کسم که بی اون میگیره نفسم عشقم زندگیم چشمام نازنین زهرا(سوگل)خیلی خیلی دوست داشتم پاشم وبخاطره بعضی ها که جزضررهیچ سودی درحالم ندارن زیرپا نزارم

3:درهرشرایطی حتی اگه به ضررم باشه صادق باشم(البته خیال بدنکنین ها...من به صادق بودن توخاندان زبان خاص وعام هستم اینوبرامحکم کاری گفتم که همیشه یادم باشه)

4:درس بخونم زیادزیاد(پرستاری)وکم ترحرف بزنم بیشترتعقل کنم

میگم هاااا این وبلاگ نویسی هم بدنیس برااولین بار به گذشتم برگشتم ودرباره کارم فک کردم

عیدتونم مبارک انشاالله سالی پرازموفقیت وشادیوخنده




نوشته شدهشنبه 27 اسفند 1390برچسب:, توسط کوهستان

 

سلام

خیلی دلم گرفته یعنی نمیدونم ها چرا؟حوصله هیچ کس روندارم میخواستم خونه تکونی عیدکنم یعنی اگه من اتاق خودموتمیزکنم هنرکردم همه روازکتاب  لباس عروسک کیف ریختم وسط اتاقم اما اصلا حوصله ندارم جمعشون کنم  مامانم هی ردمیشه دراتاقم چهارتاریچاردبارمیکنم بچه که دیگه نیستی جمع کن اتاقتو؟هی روزگار گفتم بچه؟بچه که بودم عیدروخیلی دوست داشتم تمام دوازده ماه سال به امیدعیدپول عیدی روزشماری میکردم وقتی لباس عیدمیخریدم کلی ذوق میکردم تالحظه ی سال تحویل هی میپوشیدم هی درمیاوردم یادش بخیر اون وقت خواهرجان وداداش جونی ازدواج نکرده بودندچقدرخوش میگذش میشستیم پای پیام بازرگانی ها هر کی یه شبکه  انتخاب میکرده بعدادعای پیام بازرگانی های اون شبکه رودرمیاورداون وقت ها تبلیغ یخچال امرسان زیادبودکلی میخندیدم اما الان چی وقتی پیام بازرگانی میده یاصداشوقطع میکنیم یاشبکه روعوض میکنیم لحظه سال تحویل پرازاعتمادبنفس بودیم باشوق همش ازخودمون عکس میگرفتیم اما الان چی؟؟؟؟وقتی البوم عکسارومیبینم کلی توخودم خوردمیشه بددم ازگذرزمان میادنمیدونم اصلا البومم روانداختم کجایه زمانی باعشق نگاهش میکردم هرکی میومد خونمون اولین کاری که میکردم البومم رونشونش میدادم؟؟؟!!!یه چندسال هست که دیگه اصلا ذوق  شو قبراعیدندارم اصلا عیددوست ندارم نمیرم لباس بخرم وقتی لباس عیدمیخردیم قبل اراینکه مدرسه ها تعطیل بشن باهاشون میرفتم مدرسه اون وقت ها باپیک نوروزی چقدرحالمون رومیگرفتن کل سیزده روز عید به فکرتمام کردنش بودم یادچهارشنبه سوری بخیراتیش باز میکردیم بافش فش بالاش میپریدیم اما الان کدوم چهارشنه سوری دیگه؟؟ وقتی بچه بودم همش دوست داشتم یه روزی بشه19 سالم اماالان ازارزوی بچگیم متنفرم حالم بهم میخوره خداچرابزرگ شدم؟؟؟؟ انفدردوست داشتم الان شیش سالم بود حداقلش مثل الان افسرده نشوده بودم  ازیه هفته قبل عیدلباسام روجمه میکردم که بعدسال تحویل میریم خونه اقا جون اینا اقاجون بی بی جون میدونم الان صدامومیشنوین اشکامومیبینین دلم براتون تنگ شده اقاجون دلم تنگ برا پازل زوروکه باهم می چینیدیم بی بی برا شامی درست کردنات دلم تنگه چراانقدرزود رفتین خداچرا؟؟؟؟اخه چرا؟؟؟؟بی کس بودن ما زودبود؟؟؟حالا عیدا  کجابریم؟؟اون روزاومدم سرخاک کلی دلم تنگ بود همش دوست داشتم بمونم پیشتون یه کم گریه کنم اما نشد؟؟؟؟




نوشته شدهشنبه 20 اسفند 1390برچسب:, توسط کوهستان

 

Hello

اومدم      باخبرهای جدید

اول:بایکی دیگه دوست شدم اسمش شیما خیلی دخترگلی فقط یه کم مرموز(یعنی کمپلت باکل دانشگاه دوستم به قول باباتویعنی من روابط عوممی خصوصیت 20 )بچه بالاشهر(یعنی منطقه باکلاس کرمانشاه زندگی میکنن)بااینکه خیلی مایه دارن اصلابه روخودش نمیاره به قول مامان اینجورادما اصیلن تازه به دوران رسیده نیستن منم باهاش موافقم اخه اینجورادماروخودم به باچشمام دیدم اما هروقت اسمشومیارم یعنی به بچه مایه دارمعروف مامانم قاطی میکنه میگه اینجوری نگو ناشکری وقتی اینجوری میگی ماناراحت میشیم انگارنه انگارما(پدرومادر)هیچ کاری برات نکردیم هرکی زندگیش یه جوره مثلااگه توجای اون بودی شایداخلاقت مثل اون نبودیعنی خاکی یه جوره دیگه بودی و.......طفلی مامانم راست میگه این یه امتحان الهی که هرکسی یه جوردیگه زندگی کنه مثلا شایدبه قول مامی اون پول دارباشه یه چیزدیگه نداشته باش اما توپول دارنیستی درعوضش اون چیزی که اون نداره داشته باشی

دوم:اصلا ماکلاسی به عنوان اندیشه نداریم یاهمایشیم کیک ساندیس بخوریاقیدشومیزنیم یامثل دیروزحال میکنیم کلاس تشکیل شه  دانشگاه غذای مفت باشه کفت باشه دعوتمون میکنه یعنی دیدنی بودهایک متربرف اومده بودسلف سرویس بالای کوه فک کنین برا یه غذاعین اینای که سالیان سال غذا نخوردن ازاین کوه کشیدیم بالا توبرف حالا توسلف سرویس صدرحمت به حمام زنانه و.........هرکی براخودش از یه وردادمیکشید

سوم:سوتی

خاله ام ساعت 3 بعدظهرزنگ میزنه بامامان احوال پرسی میکنه اخرخداحافظی مامان میگه شب بخیر

رفتم ساندویجونوشابه خریدم ازشدت خستگی قاطی کردم میگم اقا نوشابه سیاه مشکی داری فروشنده به زور جلوخودشوگرفت نخندید

ودراخرخصوصی دیگه ببخشید

 

                                                       babay

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نوشته شدهچهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, توسط کوهستان
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.